top of page
امید مولودی

سرّ باکرگی مادر خداوند بانو مریم: تأملی در پیوند عقل و ایمان

Updated: 1 day ago

امید مولودی


مقدمه

در آغاز این گفتار، لازم است به نکته‌ای مهم و بنیادین اشاره شود: ورود به مباحثی همچون آموزهٔ تولد از باکره، ممکن است در نگاه نخست نزد برخی مخاطبان سنگین و گاه چالش‌برانگیز تلقی گردد. بسیاری ممکن است چنین بپندارند که هرگونه تأمل یا واکاوی در این دست مسائل، به‌ویژه در باب آموزه‌های معجزه‌آسا، می‌تواند سبب تزلزل در بنیادهای ایمان شود. اما برعکس، باید دانست که کاوش‌های فکری از این دست نه تنها به سستی ایمان نمی‌انجامند، بلکه خود نشانگر بلوغ فکری و تعالی معنوی مؤمن است. دعوت به ایمان در مسیحیت، همواره به معنای تسلیم مطلق و بدون تعقل نبوده است، بلکه مؤمن مسیحی به تفکر، تأمل و تدبر عمیق در باورهای خویش فراخوانده شده است. چنین تأملاتی ما را به ژرفای معرفت هدایت می‌کند و سبب می‌شود تا پایه‌های ایمان خود را با چشمی روشن‌تر و اندیشه‌ای عمیق‌تر بنگریم.

اندیشیدن به آموزه‌هایی چون تولد از باکره، با وجود دشواری‌های ظاهری و پیچیدگی‌های کلامی، ما را از سطحی‌نگری و جمود فکری محفوظ می‌دارد. چنین چالش‌هایی ما را از دایرهٔ تعصبات کور بیرون می‌کشند و به افق‌های گسترده‌تر معنوی و معرفتی هدایت می‌کنند. هرچند ممکن است پاسخ به چنین پرسش‌هایی در یک مقاله یا گفتار مختصر به تمامی بیان نشود، همین فرایند اندیشه‌ورزی، خود به غنای ایمان ما کمک می‌کند و فضایی برای گفت‌وگوهای عمیق‌تر و تأملات ژرف‌تر فراهم می‌آورد.

نویسندهٔ این مقاله، با تواضع، این بحث را مطرح می‌کند، نه با ادعای پاسخی نهایی به این آموزهٔ عظیم و بنیادین، بلکه با این امید که زمینه‌ای برای تأمل و تفکر بیشتر فراهم شود. این گفتار با هدف گشودن افق‌هایی برای ارباب خرد و اهل اندیشه نگاشته شده است؛ خواه آنان که از دریچهٔ فلسفه به این موضوع می‌نگرند و خواه آنان که از منظر الهیات بدان می‌پردازند. با این حال، لازم به ذکر است که این مقاله، متون مقدس همچون انجیل‌ها را به‌عنوان وحی (Revelation) مسلم و قطعی می‌پذیرد و از ورود به بحث‌های اصالت متون یا مسائلی از این دست خودداری می‌کند؛ چرا که خود این مباحث نیازمند بررسی مستقل و گسترده‌تری است که در این گفتار مجال پرداختن به آن‌ها نیست.

از این‌رو، نگارنده آگاهانه از پرداختن به استدلالات پیچیده و براهین دشوار فلسفی پرهیز کرده و کوشیده است تا به زبانی ساده‌تر سخن بگوید، اما همچنان هدف او دعوت به تأملات عمیق‌تر و کاوش‌های جدی‌تر است. امید است که اندیشمندان و متفکران بزرگوار، از این گام نخستین بهره جسته و با ژرفای اندیشه و همت بلند خویش، این گفت‌وگو را به مرتبه‌های والاتر ارتقا بخشند. این نوشتار، هرچند مختصر و فروتنانه، همچون سنگ‌بنای ساده‌ای است که امید می‌رود با همت فرزانگان، به غنای بیشتری نائل آید و در مسیر حقیقت‌جویی به کمال برسد.

چنین باد.

 

ایمان و عقل

یکی از مباحث بنیادین در فلسفه و الهیات، نسبت میان ایمان و عقل است. این مسئله، به‌ویژه در معرفت‌شناسی دینی، جایگاهی برجسته دارد. برخی از متفکران بر این گمان‌اند که ایمان و عقل در تقابل با یکدیگر قرار دارند، به این معنا که ایمان، به دلیل پیوندی که با امور ماوراءالطبیعی و وحیانی دارد، از حوزهٔ عقلانیت بشری فاصله گرفته و با دستاوردهای عقلی ناسازگار به نظر می‌رسد. اما این نگرش نادرست و سطحی است، چرا که در حقیقت، ایمان و عقل هر کدام در ساحت‌های متفاوتی از شناخت بشری عمل می‌کنند و نه تنها در تعارض نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند.

برای اثبات این مطلب، می‌توان به تفکیک کلاسیک میان معرفت عقلی و معرفت وحیانی اشاره کرد. عقل، به‌عنوان ابزاری برای شناخت طبیعی، بر پایهٔ مشاهده و استدلال عمل کرده و قادر است پدیده‌های جهان مادی را تحلیل و بررسی کند. اما ایمان به حوزه‌ای از معرفت تعلق دارد که فراتر از توانایی‌های عقل طبیعی است؛ این ایمان، بر پایهٔ وحی استوار بوده و حقایقی را در بر می‌گیرد که برای عقل به تنهایی قابل دستیابی نیست.

این دیدگاه که ایمان امری غیرعقلانی یا مقابل عقل است، از اشتباهی در فهم معنای ایمان ناشی می‌شود. در حقیقت، ایمان، به‌عنوان یک فضیلت معرفتی، نه تنها تضادی با عقل ندارد، بلکه در مواردی که عقل در مواجهه با امور ماوراءالطبیعی محدودیت‌های خود را نشان می‌دهد، ایمان به یاری انسان می‌آید. به‌عبارت دیگر، ایمان فراتر از حوزهٔ شناخت عقلی عمل کرده و به انسان امکان دسترسی به حقایق وحیانی و متافیزیکی را می‌دهد که عقل به تنهایی از آن قاصر است.

در این راستا، فلاسفه‌ای همچون توماس آکویناس (Thomas Aquinas) معتقد بودند که وحی و عقل دو راه متفاوت برای دستیابی به معرفت‌اند که با یکدیگر در تعارض نیستند، بلکه هر یک به نحوی متفاوت از دیگری به حقیقت نزدیک می‌شود. وحی به انسان امکان می‌دهد که به حقایقی دست یابد که عقل به تنهایی توانایی درک آن‌ها را ندارد، اما در عین حال این حقایق هرگز با یافته‌های عقلانی در تناقض قرار نمی‌گیرند. (۱)

بنابراین، ایمان و عقل در حقیقت دو روی یک سکه‌اند که به شیوه‌های متفاوت به معرفت انسان کمک می‌کنند. عقل به شناخت طبیعت و جهان مادی می‌پردازد و ایمان به شناخت حقایق وحیانی و مابعدالطبیعی. هر یک از این دو ابزار معرفتی، نقش خود را در مسیر جستجوی حقیقت ایفا می‌کند و به‌هیچ‌وجه با دیگری در تعارض نیست.

از این‌رو، برخلاف تصور رایج که ایمان را در تضاد با عقل می‌بیند، باید گفت که ایمان و عقل دو مسیر موازی‌اند که به یک هدف نهایی یعنی دستیابی به حقیقت منتهی می‌شوند. ایمان نه تنها از عقل فراتر می‌رود، بلکه برای رسیدن به آن حقایق مابعدالطبیعی که عقل به‌تنهایی قادر به درک آن‌ها نیست، ضروری است. در این معنا، ایمان و عقل نه تنها مخالف یکدیگر نیستند، بلکه در کنار هم به غنای معرفتی انسان کمک می‌کنند.

 

اصل تواضع معرفتی

برای فهم دقیق‌تر این رابطه، باید به اصل تواضع معرفتی (Epistemic Humility) اشاره کنیم که یکی از مفاهیم کلیدی در آثار توماس آکویناس و فیلسوفان مدرن است. تواضع معرفتی بدین معناست که عقل بشری، با همه توانایی‌هایش، در برابر برخی حقایق الهی و ماوراءالطبیعی محدود است. این اصل می‌پذیرد که انسان نمی‌تواند از طریق عقل طبیعی به درک کامل از خداوند و اسرار الهی دست یابد. آکویناس در آثار خود، از جمله در کلیات الهیات (Summa Theologica)، بر این نکته تأکید می‌کند که عقل بشری قادر به شناخت کامل ذات خداوند نیست و همین محدودیت به ما نشان می‌دهد که در مواجهه با حقایق الهی، باید به ایمان و وحی الهی رجوع کنیم. (۲)

آکویناس در توضیح این مفهوم بیان می‌کند که عقل بشری می‌تواند از طریق استدلال به وجود خداوند پی ببرد و برخی ویژگی‌های الهی را درک کند، اما در مواجهه با مسائلی چون تجسد یا تولد از باکره، که فراتر از حدود طبیعت و استدلال عقلانی قرار دارند، عقل باید به محدودیت‌های خود اذعان کند و تواضع پیشه کند. این تواضع معرفتی به معنای آن است که عقل می‌پذیرد برای دستیابی به شناخت کامل از حقایق الهی، باید به وحی و ایمان رجوع کند. این اصل نه‌تنها نشانهٔ ناتوانی عقل نیست، بلکه بیانگر آن است که انسان در شناخت خود به حدی از عقلانیت می‌رسد که به محدودیت‌های آن آگاه می‌شود و از این رو، به وحی الهی به‌عنوان منبع شناخت فراتر از طبیعت نیازمند است.

این اصل تواضع معرفتی، نقشی کلیدی در هماهنگی میان ایمان و عقل ایفا می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، ایمان نه‌تنها با عقل در تعارض نیست، بلکه مکمل آن است. در جایی که عقل از درک حقایق الهی ناتوان می‌شود، ایمان به میدان می‌آید و امکان دست‌یابی به شناختی فراتر از حدود عقل را فراهم می‌کند. آلوین پلانتینگا (Alvin Plantinga)  نیز در کتاب باور مسیحی تضمین شده (Warranted Christian Belief) به این نکته اشاره می‌کند که باورهای دینی از جمله باور به خدا و حقایق وحیانی، می‌توانند به‌عنوان باورهای اساسی موجه پذیرفته شوند و نیازی به استدلالات پیچیده ندارند. او تأکید می‌کند که این باورها، همچون ایمان، نقش تکمیلی در کنار عقل ایفا می‌کنند و به شناختی دست می‌زنند که از حدود عقل بشری فراتر می‌رود. (۳)

سورن کی‌یرکگور (Søren Kierkegaard) نیز این مسئله را به‌خوبی بیان کرده است. او مفهوم «پارادوکس» را به‌عنوان راهی برای نشان دادن این هماهنگی میان ایمان و عقل مطرح می‌کند. پارادوکس به معنای تناقض منطقی نیست، بلکه مرزی است که در آن، عقل متوقف می‌شود و ایمان وارد عمل می‌شود. در چنین موقعیت‌هایی، انسان به شناختی دست می‌یابد که فراتر از توانایی عقل است و این امر تنها با تکیه بر وحی الهی و ایمان ممکن می‌شود. (۴)

در نتیجه، اصل تواضع معرفتی نقش مهمی در فهم هماهنگی میان ایمان و عقل ایفا می‌کند. این اصل به ما نشان می‌دهد که عقل، هرچند ابزار قدرتمندی برای شناخت طبیعی و حتی برخی حقایق الهی است، اما در نهایت در مواجهه با اسرار الهی، نیازمند پذیرش محدودیت‌های خود است. ایمان به‌عنوان مکمل عقل، ما را از این مرزهای محدود فراتر می‌برد و امکان دست‌یابی به حقایقی را فراهم می‌کند که عقل به‌تنهایی قادر به درک آن‌ها نیست. به این ترتیب، ایمان و عقل نه در تقابل با یکدیگر، بلکه به‌عنوان دو نیروی مکمل در مسیر شناخت حقیقت عمل می‌کنند.

برای توضیح این موضوع، ابتدا با مثالی از مفهوم "لوگوس" یا "کلمه" آغاز می‌کنیم، که به درک اهمیت وحی و ایمان کمک خواهد کرد.

مفهوم «لوگوس» در فلسفهٔ یونانی، به‌ویژه در نظام‌های فلسفی رواقی و افلاطونی، جایگاهی بنیادی داشت. در این دیدگاه‌ها، لوگوس به‌عنوان اصل عقلانی و نظم‌دهندهٔ کائنات مطرح می‌شد؛ اصلی که قوانین طبیعی و ترتیب کیهانی را توضیح می‌داد. رواقیان لوگوس را عقل کلی و جهانی می‌دانستند که بر تمام طبیعت حکم‌فرماست و نظم و هدف کلی جهان را برقرار می‌سازد. در فلسفهٔ افلاطونی نیز لوگوس به‌عنوان واسطه‌ای میان ایده‌های الهی و جهان مادی عمل می‌کرد. این لوگوس در کل به‌صورت نیرویی عقلانی و غیرشخصی دیده می‌شد که طبیعت و جهان را به سوی نظم و تعادل هدایت می‌کند.

اما با ورود به الهیات مسیحی، مفهوم لوگوس تحولی بنیادین پیدا کرد. در انجیل یوحنا ۱:۱، لوگوس نه‌تنها به‌عنوان اصل عقلانی، بلکه به‌عنوان شخص دوم تثلیث، کلمه خدا معرفی می‌شود که در قالب عیسی مسیح تجسد می‌یابد. این تجسد به‌طور خاص، نشان‌دهندهٔ ارتباط خداوند با بشر است که به شکلی بی‌سابقه در تاریخ بشری رخ داده است. تجسد لوگوس در عیسی مسیح به این معناست که خداوند از طریق شخصی زنده و تاریخی، به‌طور ملموس با بشر تعامل می‌کند. این تحول در مفهوم لوگوس، نه‌تنها نشان‌دهندهٔ تغییر در فهم فلسفی و الهیاتی است، بلکه دلالت بر راهی نوین برای فهم ارتباط خداوند با انسان‌ها دارد.

این تغییر اساسی در الهیات مسیحی، ما را به یک نتیجهٔ مهم می‌رساند: تجسد لوگوس در شخص عیسی مسیح را نمی‌توان مانند اثبات وجود خداوند از طریق براهین عقلانی اثبات کرد. برای مثال، فیلسوفانی همچون ابن‌سینا در برهان سینوی یا برهان امکان و وجوب.(۵) یا توماس آکویناس در پنج برهان خود، از عقل طبیعی برای اثبات وجود خدا به‌عنوان موجودی واجب‌الوجود و علت نخستین استفاده کرده‌اند.(۶)

این استدلالات فلسفی، به‌طور مستقیم مبتنی بر عقل طبیعی هستند و نیازی به وحی ندارند. اما در مورد تجسد لوگوس، وضعیت متفاوت است. ما نمی‌توانیم با استدلالات صرفاً عقلی به این حقیقت الهی دست یابیم. تجسد لوگوس مفهومی است که تنها از طریق وحی الهی شناخته شده و در انجیل یوحنا به ما ابلاغ شده است.

همچنین، آموزهٔ تولد از باکره نیز از همین قاعده پیروی می‌کند. در حالی که استدلالات عقلانی می‌توانند در موضوعات مربوط به اثبات وجود خداوند مورد استفاده قرار گیرند، مسائلی مانند تولد عیسی از مریم باکره یا تجسد لوگوس تنها از طریق وحی الهی و شهادت کتاب مقدس قابل فهم هستند. این آموزه‌ها در واقع از جنس معرفت عقلانی نیستند، بلکه به حوزهٔ ایمان و وحی تعلق دارند بنابراین، برای فهم آموزه‌هایی چون تولد از باکره یا تجسد لوگوس، ما نیازمند پذیرش شهادت وحی الهی هستیم، نه استدلالات عقلی محض.

این استدلال ما را به این نتیجه می‌رساند که آموزه‌هایی همچون تجسد لوگوس یا تولد از باکره، تنها در سایهٔ وحی الهی قابل پذیرش و درک‌اند و نمی‌توان آن‌ها را از طریق استدلالات فلسفی به‌طور کامل تبیین کرد. در واقع، همان‌طور که یوحنا در انجیل خود می‌گوید: «و کلمه جسم گردید و در میان ما ساکن شد»، این حقیقت الهی تنها از طریق وحی به ما منتقل شده و ما نمی‌توانیم با تکیه بر عقل طبیعی به آن دست یابیم. این رویکرد نشان می‌دهد که وحی الهی در الهیات مسیحی، نه تنها منبعی برای شناخت خداوند است، بلکه اساس فهم آموزه‌های مهمی همچون تجسد لوگوس و تولد از باکره نیز به‌شمار می‌آید.

 

اصل دلیل کافی و تبیین فلسفی معجزات الهی

یکی از اصول بنیادین در فلسفهٔ کلاسیک که به‌ویژه توسط گوتفرید ویلهلم لایبنیتس (Gottfried Wilhelm Leibniz) به تفصیل بیان شده است، "اصل دلیل کافی" (Principle of Sufficient Reason)  می‌باشد. این اصل که نقش محوری در معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی فلسفهٔ مدرن ایفا می‌کند، بیان می‌کند که برای هر رویداد یا پدیده‌ای، باید دلیلی کافی وجود داشته باشد که توضیح دهد چرا آن رویداد به آن شکل رخ داده است و نه به شکل دیگری. لایبنیتس در آثار خود از این اصل برای توضیح و توجیه بسیاری از پدیده‌های طبیعی و ماوراءالطبیعی استفاده کرده است، از جمله مسئلهٔ معجزات الهی که به‌ظاهر با قوانین طبیعی در تضاد به‌نظر می‌آیند.

در این زمینه، برخی ممکن است استدلال کنند که معجزاتی چون تولد از باکره به‌عنوان یک رویداد ماوراءالطبیعی، اصل دلیل کافی را نقض می‌کنند؛ زیرا به‌ظاهر دلیلی طبیعی برای چنین رویدادی وجود ندارد. اما لایبنیتس بر این باور است که اصل دلیل کافی، لزوماً معجزات را رد نمی‌کند. او استدلال می‌کند که حتی رویدادهای معجزه‌آسا نیز باید دارای دلیلی کافی باشند، اما این دلیل می‌تواند در ارادهٔ الهی و طرح نجات‌بخش خداوند نهفته باشد.(۷) بنابراین، تولد از باکره نه تنها نقض‌کنندهٔ قوانین طبیعی نیست، بلکه دارای دلیلی کافی و عقلانی در مشیت الهی و ارادهٔ خداوند برای تحقق تجسد لوگوس است. این معجزه به هیچ وجه بر خلاف عقل یا قانون طبیعی رخ نمی‌دهد؛ بلکه دلیل کافی آن در حکمت الهی ریشه دارد و برای تحقق نجات بشریت ضروری است.

لایبنیتس معتقد بود که معجزات رویدادهای غیرمعمولی هستند که از قوانین طبیعی فراتر می‌روند، اما به‌هیچ‌وجه ناقض آن‌ها نیستند. او در نظریات خود تصریح می‌کند که چون خداوند خالق قوانین طبیعی است، هرگونه دخالت در این قوانین باید دارای توجیهی عقلانی باشد که در ذات و ارادهٔ خداوند یافت می‌شود. معجزهٔ تولد از باکره، با در نظر گرفتن اینکه هدف آن تحقق نجات بشریت و تجسد لوگوس است، کاملاً توجیه‌پذیر است؛ زیرا دلیل کافی آن در ارادهٔ الهی برای تجسد و نجات انسان‌ها وجود دارد.(۸)

این اصل فلسفی، درک عمیق‌تری از چرایی وقوع تولد از باکره ارائه می‌دهد. از دیدگاه الهیاتی، دلیل کافی برای وقوع این معجزه در حفظ عاری از گناه و معصومیت مسیح نهفته است. مسیح، به‌عنوان لوگوس مجسم، باید از هرگونه آلودگی به گناه نخستین که بر نسل بشر تأثیر گذاشته است، مصون بماند. تولد از باکره به‌عنوان نمادی از ورود مسیح به جهان به‌گونه‌ای که هیچ‌یک از نقص‌های انسانی را به ارث نبرد، بیانگر این حقیقت است که حفظ پاکی و خلوص مسیح ضروری است. بنابراین، این رویداد از منظر فلسفی و الهیاتی، به‌عنوان مناسب‌ترین شیوهٔ تحقق تجسد و حفظ طبیعت بی‌گناه مسیح، کاملاً معقول و منطقی است.

لایبنیتس همچنین توضیح می‌دهد که معجزات، هرچند به‌ظاهر از قوانین طبیعی فراتر می‌روند، دلیل کافی آن‌ها در حکمت و ارادهٔ خداوند نهفته است و به همین دلیل با اصول عقلانی هم‌خوانی دارند. (۹) این نشان می‌دهد که حتی رویدادهایی مانند تولد از باکره، که در نگاه اول ماوراءالطبیعی به نظر می‌رسند، در چارچوب اراده و مشیت الهی دارای توجیه عقلانی هستند.

از این منظر، تولد از باکره نه‌تنها با اصول فلسفی و الهیاتی همچون اصل دلیل کافی (Principle of Sufficient Reason) سازگار است، بلکه دلیلی کافی در طرح نجات‌بخش خداوند دارد. این اصل فلسفی کمک می‌کند تا به توضیح چرایی وقوع چنین معجزه‌ای بپردازیم و نشان دهد که معجزات الهی، اگرچه به‌ظاهر غیرمعمول هستند، اما دارای دلیلی عقلانی و توجیه‌پذیر در ارادهٔ خداوند می‌باشند. بنابراین، از دیدگاه فلسفی، تولد از باکره نه تنها نقض‌کنندهٔ قوانین طبیعی نیست، بلکه به‌عنوان مناسب‌ترین روش برای تحقق تجسد و حفظ قدوسیت مسیح کاملاً منطقی است.

 

آزادی الهی و امکان معجزه

یکی از مفاهیم اساسی که در بحث پیرامون معجزات الهی، به‌ویژه تولد از باکره، باید به دقت مورد توجه قرار گیرد، مفهوم آزادی الهی است. در اندیشهٔ فلسفی و الهیاتی، اگر خداوند به‌عنوان خالق قادر مطلق و بانی کل هستی پذیرفته شود، این نتیجه منطقی به دست می‌آید که خداوند، به‌عنوان خالق همهٔ قوانین طبیعی، به هیچ‌وجه به آن‌ها محدود نیست. قوانین طبیعی، تجلیات ارادهٔ الهی و نظم عقلانی بر جهان هستند، اما خداوند، که خود ناظم و علت این قوانین است، این آزادی را دارد که در صورت لزوم فراتر از آن‌ها عمل کند و یا آن‌ها را معلق سازد، بدون اینکه ذات و حقیقت خود را نفی کند.

این استدلال به معنای آن است که خداوند به‌واسطهٔ آزادی مطلق خود، نه تنها قادر است قوانین طبیعی را وضع کند، بلکه می‌تواند فراتر از آن‌ها عمل کند تا اهداف متعالی‌تر مشیت الهی را تحقق بخشد. بنابراین، امکان وقوع معجزات، که در ظاهر با نظم طبیعی در تضاد به نظر می‌رسند، از منظر فلسفی به‌طور کامل معقول و توجیه‌پذیر است. لایبنیتس نیز بر این باور بود که خداوند در چارچوب اراده و قدرت نامحدود خود، قادر است در مواردی که خیر و نجات بشر را در نظر دارد، قوانینی را که خود وضع کرده، به گونه‌ای معجزه‌آسا تعلیق کند یا بر آن‌ها فائق آید. (۱۰)

معجزات به این معنا، نه به عنوان نقض قوانین طبیعی، بلکه به‌عنوان جلوه‌ای از آزادی الهی تفسیر می‌شوند. معجزاتی چون تولد از باکره، نمونه‌هایی از این قدرت مطلق الهی هستند که در آن‌ها خداوند خارج از روندهای طبیعی عمل می‌کند. خداوند به‌عنوان خالق و ناظم جهان، نه تنها از این قدرت برخوردار است که نظم طبیعی را به‌وجود آورد، بلکه این اختیار و آزادی را دارد که برای اهداف خاصی از جمله تحقق طرح نجات‌بخش بشریت، فراتر از محدودیت‌های طبیعی عمل کند. بنابراین، از دیدگاه فلسفی، وقوع تولد از باکره به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین معجزات تاریخ مسیحیت، کاملاً معقول و منطبق با قدرت و آزادی مطلق خداوند است. (۱۱)

این امر به‌ویژه در زمینهٔ تجسد لوگوس معنایی ویژه می‌یابد. تولد از باکره به‌عنوان یکی از مهم‌ترین معجزات الهی، بیانگر آزادی خداوند برای تجسد لوگوس است؛ رویدادی که دارای اهمیت کیهانی است و ورای عملکردهای عادی طبیعت به‌وقوع می‌پیوندد. این معجزه، نه تنها نشان‌دهندهٔ قدرت بی‌حد و حصر خداوند است، بلکه بازتاب ارادهٔ الهی برای به‌وجود آوردن نجات بشریت از طریق تجسد لوگوس و ورود به تاریخ بشری است. در این‌جا، تولد از باکره به عنوان نمادی از تجسد الهی، بیانگر آن است که خداوند برای تحقق والاترین خیر و نجات بشر، از آزادی کامل خود برای عمل فراتر از قوانین طبیعی استفاده می‌کند. (۱۲)

همچنین، در این زمینه می‌توان به اندیشه‌های توماس آکویناس اشاره کرد که در کلیات الهیات خود به‌وضوح توضیح می‌دهد که قدرت خداوند در تعلیق یا تغییر قوانین طبیعی، نشانه‌ای از ذات نامحدود و آزادی مطلق الهی است. او بر این باور است که خداوند، به‌عنوان خالق طبیعت، نه تنها قادر است طبیعت را به وجود آورد، بلکه می‌تواند در راستای اهداف نجات‌بخش خود، به‌طور موقت و معجزه‌آسا در آن دخالت کند. این امر به هیچ‌وجه نقصی در ذات خداوند یا قوانین طبیعت ایجاد نمی‌کند، بلکه تنها بیانگر قدرت نامحدود او در هدایت جهان است. (۱۳)

از این منظر، معجزهٔ تولد از باکره نه تنها در چارچوب آزادی مطلق خداوند قرار دارد، بلکه جلوه‌ای از حکمت الهی است که در راستای طرح نجات بشریت به‌وقوع پیوسته است. این معجزه، مانند دیگر معجزات الهی، به معنای خروج از نظم طبیعی نیست، بلکه نشانگر آن است که خداوند برای تحقق خیر مطلق و نجات بشر، از آزادی کامل خود برای عمل فراتر از قوانین طبیعی بهره می‌گیرد. این عمل، در راستای تحقق مشیت الهی و برپایی طرح نجات از طریق تجسد لوگوس است که به شکل تولد از مریم باکره به واقعیت پیوسته است. (۱۴)

 

امکان معجزه در چارچوب معرفت‌شناسی شهادت و سنت

معجزات دینی، به‌ویژه آموزه‌هایی چون تولد از باکره، یکی از محوری‌ترین مسائل در فلسفه دین و معرفت‌شناسی دینی محسوب می‌شوند. از این‌رو، باید به نقشی که شهادت دینی و سنت کلیسایی در توجیه و اعتباربخشی به این آموزه‌ها ایفا می‌کنند، توجه ویژه‌ای داشت. بسیاری از آموزه‌های دینی، به‌ویژه معجزات، از طریق شهادت کتب مقدس و سنت‌های کلیسایی به ما منتقل شده‌اند و این انتقال نه تنها از جنبهٔ تاریخی حائز اهمیت است، بلکه به عنوان یکی از ارکان اساسی معرفت‌شناسی دینی نیز در چارچوب معرفت دینی قابل تأمل است. از جمله این آموزه‌ها، تولد از باکره است که به واسطهٔ شهادت اناجیل و سنت کلیسا به ما رسیده و در طول تاریخ کلیسا تأیید و تقویت شده است.

 

آلوین پلانتینگا، به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان دین در دوران معاصر، با ارائهٔ نظریهٔ «معرفت‌شناسی اصلاح‌شده» (۱۵)(Reformed Epistemology) معتقد است که برخی از باورهای دینی، نظیر باور به خدا و باور به معجزات، از جمله «باورهای پایه موجه» (Properly Basic Beliefs) محسوب می‌شوند. طبق این دیدگاه، برخی از باورهای دینی نیازمند توجیه استنتاجی یا استدلالات فلسفی پیچیده نیستند، بلکه این باورها به واسطهٔ تجربه‌های دینی، شهادت درونی روح‌القدس و شهادت بیرونی کتب مقدس و سنت دینی به‌طور ذاتی موجه‌اند. (۱۶) از این منظر، باور به تولد از باکره، به دلیل اتکای آن بر شهادت اناجیل و سنت کلیسا، نیازی به توجیه‌های مستقل عقلی ندارد و به صورت خودبسنده از لحاظ معرفتی معتبر و موجه است.

پیوند میان معرفت دینی و شهادت دینی

از منظر پلانتینگا، معرفت دینی به‌ویژه در قالب باور به معجزات، نه صرفاً حاصل استدلالات فردی، بلکه نتیجهٔ مشارکت در تجربهٔ جمعی و تاریخی جامعهٔ ایمانی است. این شبکهٔ معرفتی که از طریق سنت‌های دینی و شهادت‌های تاریخی جامعهٔ مؤمنان از نسلی به نسل دیگر منتقل شده، خود بخشی از بستر معرفتی است که اعتبار باورهای دینی را تضمین می‌کند. بر این اساس، باور به آموزه‌های معجزه‌آسا چون تولد از باکره، از طریق یک نظام معرفتی اجتماعی و تاریخی شکل گرفته و در طول تاریخ کلیسا به واسطهٔ آیین‌ها، تعالیم، و شهادت‌های مکتوب مورد تأیید قرار گرفته است.

این دیدگاه تأکید دارد که معرفت دینی تنها بر اساس تحلیل‌های فردی و استدلالات فلسفی استوار نیست، بلکه بخشی از آن در بستر اجتماع دینی و تجربه‌های مشترک ایمانی تقویت و انتقال می‌یابد. به بیان دقیق‌تر، باورهای دینی، از جمله باور به معجزات، بر پایهٔ اناجیل و کتب مقدس به‌عنوان شهادات دینی، در چارچوب سنت کلیسا موجه و مستدل می‌گردند؛ بدین‌گونه که این شهادت‌های مقدس به‌عنوان یکی از ارکان معرفت‌بخش و عناصر اساسی معرفت‌شناسی دینی، موجبات اعتبار و مشروعیت این باورها را فراهم می‌آورند.

 

معرفت‌شناسی آلستون و پلانتینگا

در بحث از امکان معجزه و استدلال معرفتی مبتنی بر تجربه، لازم است تمایز میان تجربهٔ صادق و تجربه‌های کاذب، همچون توهمات و خیالات، به‌دقت روشن گردد. آموزهٔ تولد از باکره که از اصول اساسی اعتقادات مسیحیت است، باید از منظر معرفت‌شناسی دینی به نحوی تحلیل شود که توسط استدلال‌های عقلی و معرفتی معتبر مورد وثوق قرار گیرد. در این راستا، آرای فیلسوفان برجسته‌ای چون ویلیام آلستون (William Alston) و آلوین پلانتینگا (Alvin Plantinga) در باب معرفت‌شناسی تجربه دینی و باورهای پایه، می‌تواند زمینهٔ محکمی برای بررسی این آموزه فراهم سازد.

 

ویلیام آلستون در کتاب ادراک خداوند (Perceiving God) به نحوی گسترده و مستدل به این نکته می‌پردازد که تجربه‌های دینی، چنانچه در بستر سنت‌های دینی و با توجه به اصول و آموزه‌های جامعهٔ ایمانی رخ دهند، می‌توانند مبنای معرفتی برای باورهای دینی قرار گیرند. آلستون تأکید می‌کند که تجربهٔ دینی ای معتبر است که همسو با آموزه‌های سنتی و اعتقادات جمعی یک جامعهٔ دینی باشد و به‌عنوان بخشی از یک تجربهٔ مستمر و مشترک توسط افراد مختلف تجربه و تأیید گردد. (۱۷)

از سوی دیگر، آلوین پلانتینگا در نظریهٔ «معرفت‌شناسی اصلاح‌شده» (Reformed Epistemology)  بر این نکته پای می‌فشارد که برخی از باورها، مانند باور به وجود خداوند، بدون نیاز به استدلال فلسفی و به‌عنوان باورهای پایه (Properly Basic Beliefs) به‌طور ذاتی موجه هستند. به اعتقاد او، باورهایی همچون معجزه تولد از باکره نیز می‌توانند در چارچوب معرفتی‌ای که بر اساس تجربهٔ دینی صادق شکل گرفته است، به‌عنوان باورهای پایه پذیرفته شوند. (۱۸)

به نظر این سخنی صواب باشد که بر مبنای سه شاخص ذیل می توان تجربه‌های دینی‌ را به‌عنوان منابع معتبر معرفتی برای باورهای دینی، از جمله باور به معجزات و آموزهٔ تولد از باکره، پذیرفت. به این ترتیب، این تجربه‌ها به‌عنوان تجربه‌هایی صادق در چارچوب معرفت‌شناسی دینی جایگاه دارند، مشروط به آنکه شرایط معرفتی مناسبی برای آن‌ها فراهم باشد:

۱. این تجربه‌ها با سنت‌ها و اعتقادات جامعهٔ دینی هماهنگ و سازگار باشند، چرا که تجربه‌های دینی در بستر اجتماع ایمانی و فرهنگی شکل می‌گیرند و اعتبار آن‌ها اغلب در این چارچوب تعیین می‌شود. (۱۹)

۲. قوای شناختی فاعل، همچون قوای ادراکی در تجربه‌های حسی، به‌درستی کار کنند و دچار نقص یا خطا نشوند. به بیان پلانتینگا، قوای شناختی باید در محیطی مناسب و برای هدفی مشخص و مبتنی بر صدق عمل کنند. (۲۰)

۳. این تجربه‌ها از نظر اجتماعی مورد تأیید افراد دیگر و در طول زمان تجربه‌شده باشند، به‌گونه‌ای که استمرار و اشتراک آن‌ها میان افراد مختلف به‌عنوان عاملی تأییدکننده در نظر گرفته شود. تجربه‌های فردی باید به تجربه‌های جمعی و مشترک افزوده شوند تا بتوانند به‌عنوان منابع معرفتی معتبر در نظر گرفته شوند. (۲۱)

 

[در این خصوص برهان زیر را نیز می توان اقامه کرد:

برهان قیاسی مبتنی بر تجربه دینی

این برهان به بررسی و اثبات اعتبار تجربه‌های دینی به‌عنوان منابع معرفتی معتبر در کنار تجربه‌های حسی می‌پردازد. از طریق قیاس‌های شرطی و استثنایی، تلاش می‌شود نشان داده شود که تحت شرایط مناسب معرفتی، تجربه‌های دینی می‌توانند همانند تجربه‌های حسی به‌عنوان منابع معرفتی پذیرفته شوند.

مقدمه اول (قیاس شرطی متصل):

اگر تجربه‌های حسی منابع معتبر معرفتی باشند، تجربه‌های دینی نیز می‌توانند منابع معتبر معرفتی باشند، مشروط به آنکه تحت شرایط مناسب معرفتی رخ دهند.

 

این مقدمه یک قیاس شرطی متصل است و رابطه‌ای را بین اعتبار تجربه‌های حسی و تجربه‌های دینی برقرار می‌کند:

Q→P

  • ا P: تجربه‌های حسی منابع معتبر معرفتی هستند.

  • ا Q: تجربه‌های دینی می‌توانند منابع معرفتی باشند.

این مقدمه به این معناست که اگر ما تجربه‌های حسی را به‌عنوان منابع معرفتی معتبر می‌پذیریم، در شرایطی مشابه می‌توانیم تجربه‌های دینی را نیز معتبر بدانیم.

مقدمه دوم (قیاس شرطی متصل):

اگر تجربه‌های دینی دارای شرایط مناسب معرفتی باشند، آنگاه این تجربه‌ها می‌توانند منابع معتبر معرفتی باشند.

این مقدمه نیز یک قیاس شرطی متصل است و به توضیح شرایط لازم برای اعتبار تجربه‌های دینی می‌پردازد. شرایط به این شکل مطرح شده‌اند:

  • الف) هماهنگی تجربه‌های دینی با سنت‌ها و اعتقادات جامعه،

  • ب) صحت عملکرد قوای شناختی فاعل،

  • ج) تأیید اجتماعی و استمرار تجربه.

این قضیه به صورت منطقی به شکل زیر بیان می‌شود:

Q → R

  • اR : شرایط مناسب معرفتی برای تجربه‌های دینی برقرار است.

  • اQ : تجربه‌های دینی منابع معتبر معرفتی هستند.

مقدمه سوم (نقیض مقدم):

برخی تجربه‌های دینی دارای شرایط مناسب معرفتی هستند.

این مقدمه به صورت یک قضیهٔ حملی (تصدیقی) بیان می‌شود که وجود برخی تجربه‌های دینی با شرایط مناسب را فرض می‌گیرد:

R

نتیجه (قیاس استثنایی):

پس تجربه‌های دینی که این شرایط را دارا باشند، می‌توانند همانند تجربه‌های حسی به‌عنوان منابع معتبر معرفتی پذیرفته شوند.

نتیجهٔ این برهان از ترکیب مقدمات دوم و سوم با استفاده از قیاس استثنایی به دست می‌آید:

Q ∴  Q → R و  R

از آنجا که شرایط  R برقرار است و ما فرض کرده‌ایم که اگر  R  برقرار باشد، Q نیز برقرار خواهد بود، نتیجه می‌گیریم که Q برقرار است؛ یعنی تجربه‌های دینی می‌توانند منابع معرفتی معتبر باشند.

 

به عبارت دیگر:

1.    اگر تجربه‌های حسی منابع معتبر معرفتی باشند، تجربه‌های دینی نیز می‌توانند منابع معتبر معرفتی باشند.

 ا (قیاس شرطی متصل) Q → R

2.    اگر تجربه‌های دینی دارای شرایط مناسب معرفتی باشند، آنگاه آن‌ها نیز منابع معتبر معرفتی خواهند بود.

 ا (قیاس شرطی متصل) Q → R

3.    برخی تجربه‌های دینی دارای شرایط مناسب معرفتی هستند.

اR (قضیه حملی)

4.    نتیجه: پس تجربه‌های دینی منابع معتبر معرفتی هستند.

اQ (قیاس استثنایی)

 

توضیحات نهایی:

  • قیاس شرطی متصل (مقدمه اول و دوم): قیاسی است که در آن اگر مقدمه برقرار باشد (P یا R )، نتیجهٔ خاصی نیز به‌دست می‌آید (Q).

  • قیاس استثنایی (نتیجه‌گیری): در این قیاس از فرض صحت مقدمه  R به همراه شرطی که Q → R  را برقرار می‌داند، به نتیجه  Q  می‌رسیم.

  • قضیه حملی (مقدمه سوم): این قضیه تصدیق می‌کند که برخی تجربه‌های دینی شرایط لازم را دارند.]

 

تمایز میان تجربه‌های صادق و کاذب

یکی از نکات اساسی در این استدلال، تمایز میان تجربه‌های دینی حقیقی و تجربه‌های کاذب است. تجربه‌های دینی کاذب، همچون توهمات یا خیالات، در صورتی رخ می‌دهند که قوای شناختی فرد به‌درستی کار نکنند یا این تجربیات با سنت‌های دینی و اعتقادات جمعی جامعهٔ ایمانی همخوانی نداشته باشند. آلستون بر این نکته تأکید دارد که تجربه‌های دینی حقیقی باید در بستر سنت‌های دینی معتبر و به‌عنوان بخشی از تجربهٔ جمعی جامعهٔ ایمانی تأیید شوند. (۲۲)

همچنین، پلانتینگا نیز با استفاده از نظریهٔ «کارکرد صحیح» (Proper Function) استدلال می‌کند که باورهای دینی معتبر تنها در صورتی حاصل می‌شوند که قوای ادراکی انسان به‌درستی عمل کنند و در شرایط معرفتی مناسبی قرار گیرند.(۲۳)

با توجه به آنچه گفته شد، آموزهٔ تولد از باکره، که از طریق شهادت اناجیل و سنت‌های کلیسایی به ما منتقل شده است، می‌تواند به‌عنوان یک تجربهٔ دینی جمعی و مداوم مورد تأیید قرار گیرد. این آموزه نه‌تنها با سنت‌های دینی مسیحیت سازگار است، بلکه به‌عنوان یک تجربهٔ مشترک در طول تاریخ کلیسا توسط مؤمنان مسیحی تأیید شده است. از این منظر، باور به تولد از باکره می‌تواند به‌عنوان یک باور پایه در چارچوب معرفت‌شناسی اصلاح‌شدهٔ پلانتینگا موجه باشد، چرا که هم قوای شناختی در بستر صحیح عمل کرده‌اند و هم این تجربه در طول زمان تأیید شده است.

بنابراین، در پرتو معرفت‌شناسی آلستون و پلانتینگا، باور به آموزهٔ تولد از باکره، همچون سایر باورهای دینی، می‌تواند به‌عنوان یک تجربهٔ دینی معتبر و حقیقی شناخته شود که در بستر سنت‌های کلیسایی و جامعهٔ ایمانی شکل گرفته و به‌عنوان مبنای معرفتی معتبر برای ایمان به این آموزه پذیرفته شود.


معجزات و جایگاه معرفت‌شناسی شهادات در بستر سنت

معرفتی که به واسطهٔ شهادت‌های تاریخی و اجتماعی حاصل می‌شود، نقش اساسی در توجیه باورهای دینی دارد. باور به معجزاتی چون تولد از باکره در قالب یک نظام معرفتی گسترده، که بر اساس شهادت‌های تاریخی کلیسا و سنت‌های دینی شکل گرفته، توجیه می‌شود. از این منظر، نه تنها تجربیات فردی دینی، بلکه تجربه‌های جمعی جامعهٔ ایمانی و شهادت‌های متوالی تاریخی نقش اساسی در تقویت و توجیه معرفتی این باورها دارند. پلانتینگا  نیز در نظریهٔ معرفت‌شناسی اصلاح‌شده خود بر این نکته تأکید دارد که این باورها نیازی به توجیه عقلانی مستقل ندارند و به‌واسطهٔ شهادت‌های دینی، کتب مقدس و سنت‌های کلیسایی، به‌طور ذاتی موجه‌اند.(۲۴) 

در نهایت، با توجه به معرفت‌شناسی پلانتینگا، باور به معجزات از جمله تولد از باکره به‌عنوان یکی از بنیادی‌ترین آموزه‌های مسیحیت، نه تنها نیازی به استدلالات مستقل فلسفی ندارد، بلکه به‌واسطهٔ شهادت تاریخی و الهی، در چارچوبی معرفتی به‌طور خودبسنده موجه است. این باورها، علاوه بر نقش تجربه‌های دینی فردی، در بستر اجتماعی و تاریخی سنت کلیسا تقویت شده‌اند و در طول تاریخ مسیحیت به نسل‌های مختلف منتقل شده‌اند. از این‌رو، معجزات دینی، به‌ویژه تولد از باکره، به‌عنوان تجربه‌ای معرفتی در چارچوب شهادت دینی و سنت کلیسا موجه می‌شوند. (۲۵)(۲۶)

 

نتیجه‌گیری: هم‌زیستی ایمان و عقل در آموزهٔ تولد از باکره

آموزهٔ تولد از باکره به‌عنوان نمونه‌ای برجسته از تعامل میان ایمان و عقل در سنت الهیات مسیحی ایفای نقش می‌کند. این آموزه، در عین حال که بیانگر شکوه و عظمت قدرت مطلق الهی است، به‌روشنی نشان می‌دهد که عقل و استدلال فلسفی نیز می‌توانند در تبیین و فهم آن سهم مهمی ایفا کنند، هرچند که به‌تنهایی برای دستیابی به حقیقت نهایی آن کافی نیستند. به‌عبارت دیگر، عقل می‌تواند درهای بسیاری را به سوی شناخت باز کند و حتی امکان وقوع معجزات را بر اساس قدرت مطلق خداوند بپذیرد، اما در نهایت، پذیرش آموزه‌ای همچون تولد از باکره تنها از طریق ایمان به وحی الهی و شهادت تاریخی مقدس امکان‌پذیر است.

این هم‌زیستی ایمان و عقل در آموزهٔ تولد از باکره از دو جنبه قابل توجه است. نخست، عقل می‌تواند بر اساس براهین فلسفی، امکان وقوع چنین معجزاتی را توجیه کند. برای مثال، اصل دلیل کافی (۲۷)، به ما می‌آموزد که برای هر رویدادی، حتی رویدادی معجزه‌آسا، باید دلیلی کافی وجود داشته باشد. در مورد تولد از باکره، این دلیل در اراده و مشیت الهی نهفته است که تحقق طرح نجات‌بخش بشر از طریق تجسد لوگوس را ضروری می‌سازد. افزون بر این، مفهوم آزادی الهی نشان می‌دهد که خداوند به‌عنوان خالق و ناظم کل قوانین طبیعی، به‌هیچ‌وجه محدود به این قوانین نیست و می‌تواند فراتر از آن‌ها عمل کند تا ارادهٔ خود را به بهترین شکل ممکن محقق سازد. (۲۸)

دومین جنبه، به ایمان مربوط می‌شود. ایمان، در این زمینه، نقشی حیاتی ایفا می‌کند، زیرا پذیرش آموزهٔ تولد از باکره ، برخلاف شناخت عقلانی خداوند از طریق براهین فلسفی محض، نیازمند اعتماد به وحی الهی است. این آموزه به‌طور مستقیم از طریق شهادت کتب مقدس، به‌ویژه انجیل‌ها، به ما منتقل شده و تنها از طریق ایمان به این وحی قابل پذیرش است. استدلال‌های فلسفی همچون براهین عقلانی، هرچند به درک بهتر این آموزه کمک می‌کنند، اما جایگزین نیاز به ایمان و پذیرش وحی الهی نمی‌شوند. این همان نقطه‌ای است که ایمان بر عقل پیشی می‌گیرد و ما را به پذیرش حقیقت‌هایی فراتر از توانایی‌های عقل بشری دعوت می‌کند.

هم‌چنین، آموزهٔ تولد از باکره نمادی از پیوند میان تاریخ و فراتاریخ است؛ جایی که خداوند از طریق تجسد لوگوس وارد تاریخ بشری می‌شود و همزمان فراتر از آن عمل می‌کند. این پیوند، نشان‌دهندهٔ تعاملی ژرف میان عقل و ایمان است، به‌گونه‌ای که عقل می‌تواند بستر مناسبی برای درک بهتر ابعاد مختلف این آموزه فراهم کند، اما در نهایت، ایمان به وحی الهی است که فرد را به پذیرش کامل آن رهنمون می‌سازد.

از این منظر، آموزهٔ تولد از باکره ، نمونه‌ای عالی از هم‌زیستی ایمان و عقل است. عقل به ما کمک می‌کند تا انسجام و امکان وقوع این آموزه را از طریق مفاهیمی مانند اصل دلیل کافی و آزادی الهی بهتر درک کنیم. اما در نهایت، پذیرش این آموزه بر ایمان به وحی و شهادت تاریخی کتب مقدس استوار است. این تعامل میان ایمان و عقل، نه تنها در مورد آموزهٔ تولد از باکره ، بلکه در بسیاری دیگر از آموزه‌های الهیات مسیحی نیز به چشم می‌خورد و نشان‌دهندهٔ هماهنگی میان این دو ساحت است.

 

منابع:

-----------------------

1.  Aquinas, Thomas. Summa Theologica. (ST I, q. 12, a. 13), (1.1.1) (1.1.2), (1.1.8)

توماس آکویناس بر این باور بود که الهیدانان برای تبیین محتوای وحی، از ابزارهای مفهومی و معرفتی فلسفه بهره می‌برند. همان‌طور که فیلسوفان با تکیه بر اصول منطق و استدلال‌های دقیق به تحلیل مفاهیم می‌پردازند، الهیدانان نیز از اصول مشترک استدلال منطقی استفاده می‌کنند؛ اما علاوه بر آن، از منابع و مبانی وحیانی که مختص معرفت دینی است نیز بهره می‌گیرند (Summa Theologiae 1.1.1). به گفته آکویناس، استدلال‌های فلسفی نمی‌توانند حقایق بنیادین وحی را اثبات کنند؛ با این حال، این بدان معنا نیست که میان وحی و عقل تقابلی وجود دارد. آکویناس بر این باور بود که وجود خداوند، حقیقتی است که با عقل می‌توان به آن دست یافت و نه تنها از طریق وحی (Summa Theologiae 1.2.2، پاسخ به ایراد 1).

بدین ترتیب، الهیدانان می‌توانند از ابزارهای معرفتی فلسفه برای پاسخ به اشکالات و نقض‌های احتمالی بهره‌مند شوند و نشان دهند که هرگونه تعارض ادعاشده میان وحی و عقل، تنها ظاهری است. برای نمونه، هرچند نمی‌توان از طریق استدلال فلسفی آموزه تجسد کلمه (لوگوس) را به اثبات رساند، اما می‌توان از همان ابزار فلسفی برای دفاع از این آموزه در برابر اشکالات منطقی استفاده کرد. هنگامی که الهیدانان با دیگر متفکران مسیحی به گفت‌وگو می‌پردازند، می‌توانند به حقایق وحیانی استناد کنند، ولی در مواجهه با کسانی که وحی را نمی‌پذیرند، این روش بی‌ثمر خواهد بود (Summa Theologiae 1.1.8). این محدودیت بیشتر ناظر بر قاعده‌ای عملی است که نشان می‌دهد نمی‌توان با استناد به مقدماتی که از سوی مخالفان مردود شمرده می‌شود، آن‌ها را قانع کرد.

حتی در مواردی که عقل انسان قادر به کشف برخی از حقایق الهی است، شناخت این حقایق از طریق وحی ضروری است. زیرا عقل به تنهایی، تنها به معدودی از این حقایق و آن هم پس از گذشت زمانی طولانی و با خطاهای بسیار دست خواهد یافت. از آنجا که نجات انسان وابسته به شناخت حقیقت قدسی است، لازم بود که این حقایق الهی با سرعت و دقت از طریق وحی به انسان منتقل شود. بنابراین، علاوه بر علم فلسفی که مبتنی بر عقل است، علمی مقدس که از طریق وحی به دست می‌آید نیز ضرورت دارد.

آکویناس همچنین بر این باور بود که عقل بشری بدون نیاز به وحی می‌تواند به برخی از حقایق مربوط به عالم طبیعی و حتی به وجود خداوند دست یابد. او بر نقش بنیادی عقل در الهیات تأکید داشت و معتقد بود که اگر sacra doctrina به عنوان علمی معتبر در نظر گرفته شود، باید عقل در این فرایند نقشی ایفا کند. آکویناس تعلیمات مقدس را نه صرفاً مجموعه‌ای از حقایق وحیانی، بلکه نظامی معرفتی می‌دانست که عقل در فرآیند درک آن باید نقش‌آفرینی کند. این همان چیزی است که سنت انسلم از آن به عنوان «ایمان در جستجوی فهم» (fides quaerens intellectum) یاد می‌کند؛ فرآیندی که در آن فهم به معنای شناخت کلی از طریق درک نسبت‌های مفهومی میان اجزا است.

2.   Aquinas, Thomas. Summa Theologica. Translated by Fathers of the English Dominican Province, Benziger Bros., 1947. Part I, Q. 12, Art. 4, p. 84.

3.   Plantinga, Alvin. Warranted Christian Belief. Oxford University Press, 2000, p. 175.

4.   Kierkegaard, Søren. Fear and Trembling. Translated by Alastair Hannay, Penguin Classics, 1985, p. 49.

۵.   ابن سینا، حسین بن عبدالله. الهیات شفا. ترجمهٔ دکتر سید جلال‌الدین مجتبوی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۵.

6.   Aquinas, Thomas. Summa Theologica. Translated by Fathers of the English Dominican Province, Benziger Bros., 1947. Part I, Q. 2, Art. 3, p. 65.

7.   Leibniz, Gottfried Wilhelm. Theodicy: Essays on the Goodness of God, the Freedom of Man and the Origin of Evil. Translated by E. M. Huggard, Open Court, 1985, p. 150.

8.   Ibid.

9.   Leibniz, Gottfried Wilhelm. The Monadology. Translated by Robert Latta, Oxford University Press, 1898, §32.

10. Ibid.

11. Ibid.

12. Ibid.

13. Aquinas, Thomas. Summa Theologica. Translated by Fathers of the English Dominican Province, Benziger Bros., 1947. Part I, Q. 25, Art. 6, p. 102.

14. Plantinga, Alvin. Warranted Christian Belief. Oxford University Press, 2000, p. 175.

۱۵. برای اطلاعات بیشتر در خصوص نظام معرفت‌شناسی پلانتیگا رجوع کنید به مقاله: رویکرد درون گروانه و برون گروانه پلانتینگا درباره معقولیت باور به خدا، که توسط جناب دکتر مهدی فرجی پاک، در مجله وزین الهیات تطبیقی، دوره ۵، شماره ۱۲ - اسفند ۱۳۹۳، صفحه ۱۶۱-۱۷۶

16. Plantinga, Alvin. Warranted Christian Belief. Oxford University Press, 2000, p. 175.

17. Alston, William. Perceiving God: The Epistemology of Religious Experience. Cornell University Press, 1991. p. 35

18. Plantinga, Alvin. Warranted Christian Belief. Oxford University Press, 2000. p. 50.

19. Alston, William. Perceiving God: The Epistemology of Religious Experience. Cornell University Press, 1991. pp. 141, 145.

20. Plantinga, Alvin. Warrant and Proper Function. Oxford University Press, 1993. pp.  153 – 157

21. Alston, William. Perceiving God: The Epistemology of Religious Experience. Cornell University Press, 1991. pp. 156-158

22. Ibid., p. 38

23. Plantinga, Alvin. Warranted Christian Belief. Oxford University Press, 2000. pp. 170.

24. Plantinga, Alvin. Warranted Christian Belief, Oxford University Press, 2000, pp. 175-180

25. Plantinga, Alvin. Warrant and Proper Function, Oxford University Press, 1993, pp. 93-94, 212-215.

26. Alston, William (William Alston). Perceiving God: The Epistemology of Religious Experience, Cornell University Press, 1991, pp. 180-184.

27. Leibniz, Gottfried Wilhelm. Theodicy: Essays on the Goodness of God, the Freedom of Man and the Origin of Evil. Translated by E. M. Huggard, Open Court, 1985, p. 150.

28. Leibniz, Gottfried Wilhelm. The Monadology. Translated by Robert Latta, Oxford University Press, 1898, §32.

 



260 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments

Couldn’t Load Comments
It looks like there was a technical problem. Try reconnecting or refreshing the page.
bottom of page