بحث وجود و ماهیت را عزیزانی که کمتر در موردش شنیده اند ، اگر در اینترنت چرخی بزنند، به قدر لازم(؟) اطلاعاتی از آن کسب خواهند کرد؛ می ماند این سخن که آیا بالاخره وجود اصیل است یا ماهیت؟ حالا یک چیز دیگر می خواهم بگویم و آن این است که اصلا برای ما مگر چه فرقی می کند که وجود اصیل باشد یا ماهیت؟ اما این پرسشِ آخَر، چندان(؟) وارد نیست زیرا هر کدام از این راه ها ( وجود و ماهیت) می تواند نتایجی به بار بیاورد؛ مثلا اگر من بخواهم بگویم که جهان وهمی بیش نیست، البته اصیل بودن ماهیت می تواند کمک حالم باشد؛ پس اینطور نیست که بتوان به لحاظ معرفت شناسی نسبت به این قضایا بی تفاوت بود. حالا، برخی گمان دارند که مسیحیت معتقد به اصالت وجود است. جایی شنیدم عزیزی این را می گفت و ارجاع به کتاب خروج ۳: ۱۴ می داد که می فرماید "هستم". اما کجا از "هستم" اصیل بودن وجود استخراج می شود؟ مگر آنکه مثلا قائل به اصیل بودن ماهیت است انکار شیء می کند؟ نه که نمی کند؛ این قدر می داند که آن چیز، "هست" اما نکته آن است که آن چیز، نسبتش به وجود یا ماهیت چیست؟ مثلا آیا وجودْ معتبرِ به ماهیت آن نیست؟ پس از "هستم" گفتن درآن باب، اصیل بودن وجود فی نفسه به دست نمی آید... حالا بالاخره ما اصالت وجودی بشویم یا ماهیتی؟!
نقد: یاران اصالت وجود، بسیار زیاد در خصوص اصالت وجود صحبت کرده اند و ادله آورده اند، خاصه آنچه که جناب صدرا فرموده است«۱»؛ در اینجا برهانی می آوریم در نقد اصالت وجود؛ فکر این برهان، از براهین جناب سهروردی مقتول اخذ شده است«۲» لکن این دیگر است: وقتی می گوییم که مفهوم وجود، اصیل است، یکی هم این لازم است که شیء در خارج از ذهن حتما موجود باشد، حالا می پرسیم که از کجا بدانیم که شی ء در خارج از ذهن حتما موجود است؟ اگر از هر قِسم بشنویم که چون شیء در خارج از ذهن است؛ یا چون شیء آنجاست؛ آن وقت این می شود ارجاع موضوع به خودش؛ پس معرفت حتمی به وجود شیء در خارج از ذهن، ظاهرا بدون ارجاع موضوع به خود، قابل حصول نیست.
-------------------------------------------
پی نوشت:
۱. ر.ک الاسفار؛ ج۱، فصل۴ ( فی أن للوجود حقیقة عینیة)؛ ۲. ر.ک حکمة الاشراق؛ المقالة الثالثة، فی الاعتبارات العقلیة.